
خیلی دور خیلی نزدیک
به مناسبت هفتمین روز درگذشت فریمان فرجامی نگاهی دوباره انداختیم به بخشی از یادداشتی که او در زمان اکران فیلم «نرگس» ساخته رخشان بنی اعتماد به رشته تحریر درآورده بود.
به گزارش فیلمنتنیوز، شامگاه جمعه نهم تیرماه بود که خبر فوت فریماه فرجامی جامعه سینمای ایران را در بهت و شوک فرو برد، او بازیگر تعدادی از مهمترین فیلمهای دهه 60 اوایل دهه 70 خورشدی بود و با کارگردانان مهمی چون: مسعود کیمیایی، داریوش مهرجویی، علی حاتمی و علیرضا داودنژاد همکاری کرده است. یکی از مهم ترین آثار کارنامه سینمایی وی فیلم «نرگس» سومین ساخته رخشان بنی اعتماد است. در زمان اکران نرگس» مرحوم فریماه فرجامی یادداشتی در شماره 113 ماهنامه سینمایی فیلم منتشر کرد که به مناسبت هفتمین روز فقدان این بازیگر جریان ساز نگاهی دوباره به آن می اندازیم:
بعضی از نقشها برای بازیگران تابو هستند. هر بازیگر، جدا از مهارت و عدم مهارت، نقشهایی را دوست دارد. هر بازیگری چنین است. من هم بازی در چند نقش را دوست دارم و جالب اینجاست که این چند نقش، از من بسیار دورند. از شخصیت و خلق و خو و علایق من دورند اما همیشه بازی در آن نقشها را به خاطر چالش و مبارزه ای که می طلبد و انرژی که می گیرد، دوست داشته ام و دارم. آفاق یکی از این نقشهاست. از آن تیپهاست که همیشه دوست داشته ام و سعی کردم به کارکتر نزدیکش کنم. این از آن مبارزههاست که حس کمال گرایی انسان را ارضا می کند.
تیپ سازی مسئلهای جداگانه است. نیرو، انرژی و تسلط خاص خودش را می طلبد. اما نزدیک کردن یک تیپ به کارکتر هم مساله ای جداگانه است. باید مختصات و ویژگیهای تیپ، روی صورت و حرکات بازیگر بنشیند و درست عمل کند. وقتی همه وجودش از آن تیپ پر شده تازه بتواند به آن کارکتر نزدیک شود.
هرگز چنین تیپ زنانی را ندیده بودم، آشنایی من با خصوصیات این تیپ به اطلاعاتی کلی و طبعا کلیشه ای بر می گردد. نمونههایی از این تیپ را در کارهای مستند تلویزیونی، سالها پیش دیده بودم، اما اغلب بر مبنای خصوصیات کلی و کلیشه ای و اطلاعات اکتسابی و ته نشین شده در مجموعه محفوظات مان شروع می کنیم. من هم طبعا از همین جا شروع کردم.
سالها پیش در شروع انقلاب در حضور استاد مشایخی بودم داشتم می گفتم که بازیگری یک رشته تمرین دانستهها و داشته آدم است. مرئر اطلاعات کلی انسان از همه اکتسابات و حدسیات و مفروضات است. آدمی در زندگی روزمره خشمگین می شود، خوشحال می شودبا احتیاط عمل می کند، بی محابا ست، گاهی بی اراده است و جابه جا اراده نشان می دهد. همه اینها در وجود آدم هست و اگر بتواند این احساسات را به کار گبرد و سعی کند هر لحظه که خواست آنها را به فراخور نیاز و خواستش برجسته و درخشان کند قادر به هر کاری است و نیز می تواند در سینما و تئاتر بکارشان گیرد.
اما در مورد آفاق، بعضی چیزها فرق می کنند. نزدیک شدن به چنین زنانی بر مبنای اطلاعات کلی که دارم باید بسیار دشوار باشد. سعی کردم اطلاعاتم از این تیپ را به خودم نزدیک کنم. بفهمم تفاوتها در کجاست، تا چه میزان است. سعی کردم دریابم در چه جاها و مقاطعی با من فرق دارد و چه میزان فرق دارد، او طبعا زنی است با فرهنگ دیگر، خواستهها و نیازهای دیگر، پس خوشحال بودنش از جنس دیگری است و خشمگین بودنش هم غم و شادیاش از روح و جنس دیگری است، سعی کردم او را بشناسم، خلقیات من با او بسیار متفاوت بود. من در زندگی آدم آرامی هستم کمتر عصبانی می شوم و اگر هم گاهی بخواهم پرخاش کنم بی هیچ شکی مثل او پرخاش نمیکنم. پس باید او را می شناختم، وقتی تجربه شخصی نداری وقتی از نوع روحیات و خلق و خوی شخصیتی که باید بازی کنی جز کلیاتی عمومی که تازه اغلب در حد شناخت یک تیپ است چیزی نمی دانی، کار دشوارتر میشود. انرژی زیادی می گیرد و توان و نیروی بسیار می خواهد. باید از همان کلیات شروع کنی نوع اجرا و تکنیکی که میطلبد متفاوت از هر کار دیگریست. توان می خواهد و البته علاقه به نقش.
بازیگرها با هم فرق می کنند. آفاق شاید برای بازیگر دیگری مهم نباشد، اما برای من هست، چالشی دیگر است. اینکه باید سعی کنی همه آن تلخی و تجربه و تنهایی را به چشمهایت بریزی و منعکس کنی، جذاب است. عیر از صدا و نشست و برخاست، جدا از حرف زدن و بینش باید آدم را باور کنی.